داستان نویس
|
پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟
گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...جواب دادم فقط چند تایی
پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و
در حالیکه سرش راتکان می داد گفت :
تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن
خیلی چیزها هست که تو نمی دونی
دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی
دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد
درست وقتی دیگرانی که تو آنها را دوست
می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند
دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه
صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره
حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند
اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی
در ژرفای قلب انسان ها جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید
پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است ،
فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟
سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ایستاد ...
با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستی !
بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و
وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .
کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد و
وقتی مشکلی داری آن راحل می کند وهنگامی که احتیاج به
صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند
که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست ...
چقدر خداوند بزرگ است چون درست زمانی که انتظار
دریافت چیزی را از او نداری بهترینش را به تو ارزانی می دارد ... [ پنج شنبه 90/6/24 ] [ 12:38 عصر ] [ هادی کربلایی محمد آقا ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |