مردی که سالهای سال وقتش را صرف جور کردن معنای با حروف کرده بود و معما می ساخت ,
نزد یک صوفی رفت و درباره تحقیقاتش برای او گفت .
صوفی به او گفت : (( برو و روی این کلمه ی ( احمن ) تامل کن .
آن مرد رفت و وقتی بازگشت , صوفی از دنیا رفته بود .
مرد معما ساز زاری کرد که (( حالا دیگر هیچ وقت حقیقت را نخواهم فهمید . ))
در همین هنگام مرید ارشد ان صوفی ظاهر شد و به مرد گفت :
(( اگر در مورد معنای سری ( احمن ) نگران هستی , من به تو خواهم گفت . این ها حروف نخست
عبارت فارسی ( این حروف معنایی ندارند ) است .
مرد ناله کرد : (( ولی چرا او چنین کاری را به من واگذار کرد ؟ ))
مرید ارشد پاسخ داد : (( زیرا وقتی یک الاغ نزد تو می آید , تو به او کلم می دهی . این خوراک
اوست , مهم نیست که او ان را چه بخواند . شاید الاغ ها فکر کنند که کاری بسیار مهم تر از خوردن
کلم انجام می دهند . ! ))
برگرفته از کتاب راز - جلد یک – مترجم : محسن خاتمی