پيام
+
هو القريب
وقت بسيار تنگ و راه بسته بود
يکي گفت قرعه کشي کنيم
هر هفت نفر مي خواستند بر قرعه کشي نظارت داشته باشند
يک برگه مرخصي را که ته جيب يکي از خودشان پيدا شده بود به هشت قسمت تقسيم کردند
در تاريکي شب نام هر هفت نفر را نوشتند
همه سرک کشيدن تا مطمئن شوند نامشان نوشته شده است
گذشت ستاره سهيل شده بود
فرمانده از ميان کلاه آهني يکي از کاغذ ها را برداشت. دستش لرزيد و آن را باز کرد
جبهه مقاومت اسلامي
95/10/22
داستان نويس
چهارده چشم حريصانه انگشتان فرمانده را مي نگريست
قرعه به نام کوچکترينشان افتاد
همه با اندوه و حسرت به او نگاه کردند و بعد از فرمانده او را در آغوش گرفتند
خفه وبي صدا گريه کردند وبا او خداحافظي کردند
برنده خوشحال به طرف ميدان مين دويد
پرند ه اي که از قفس مي پريد
فرمانده کاغذ قرعه را بعنوان آخرين يادگاري از پسرش درمشت گرفته بود
داش هادي
کجا رفتند فرماندهاني که براي لو نرفتن عمليات سر برادر موج گرفته خود را زير آب ميکردند تا جان دهد! رانت خواري و فاميل بازي تا کجا ها رسيد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
قافيه باران
يا جده ي سادات:(((((((((((((خيلي تلخ بود:(((